اشعار شب نهم محرم

         چند شعر از علی اکبر لطیفیان
          

      ناگهان بازوی آب آور تو می ریزد
      مشک می ریزد و چشم تَر تو می ریزد

      مژه های تو خودش لشکری از طوفان است
      تیر را چون بکشم لشکر تو می ریزد

      دیدم از دور که با نیزه بلندت کردند
      بی سبب نیست که بال و پر تو می ریزد

      گیرم امروز ببندم به سرت پارچه ای
      صبح فردا روی نیزه سر تو می ریزد

      بهترین کار تو این است که دستت نزنم
      دست من گر بخورد پیکر تو می ریزد

      شده اندازۀ قاسم بدنت از بس که
      قد و بالای تو دور و بر تو می ریزد

      مادرم مادر تو، مادر تو مادر من
      گریۀ مادر من، مادر تو می ریزد


  **************************** 


      پیش فرات این همه دریا چه می كند؟
      این مشك روی شانه ی سقا چه می كند؟

      مبهوت مانده بود خدای فرشته ها
      مهریه ی مدینه در اینجا چه می كند؟

      تنها به خاطر گُل روی سكینه است
      دریایی التماس به دریاچه می كند

      نزدیك كردمت به لبم تا كه بنگری
      روح بنفشه ای تو با ما چه می كند

      زخم عطش ضریح لبم را شكسته كرد
      حالا ببین كه با لب گل ها چه می كند؟
 

   **************************** 


      وعده ای داده ای و راهی دریا شده ای
      خوش به حال لب اصغر که تو سقا شده‏اى

      آب از هیبت عبّاسى تو مى‏لرزد
      بى عصا آمده‏اى حضرت موسى شده‏اى
      به سجود آمده‏اى یا که عمودت زده‏اند
      یا خجالت زده‏اى وه که چه زیبا شده‏اى

      یا اخا گفتى و ناگه کمرم درد گرفت
      کمر خم شده را غرق تماشا شده‏اى

      منم و داغ تو و این کمر بشکسته
      تویى و ضربه‏اى و فرق ز هم وا شده‏اى

      سعى بسیار مکن تا که ز جا برخیزى
      اندکی فکر خودت باش ببین تا شده‏اى

      مانده‏ام با تن پاشیده‏ات آخر چه کنم؟
      اى علمدار حرم مثل معما شده‏اى

      مادرت آمده یا مادر من آمده است؟
      با چنین حال به پاى چه کسى پا شده‏اى؟

      تو و آن قدِّ رشیدى که پر از طوبى بود
      در شگفتم که در این قبر چرا جا شده‏اى


  ***************************


      ‏مشک بر دوش به دریا آمد
      همه گفتند که موسی آمد

      ‏نفس آخر ماهی­ها بود
      ناگهان بوی مسیحا آمد

      ‏از سر و روی فرات، آهسته
      موج می ریخت که سقا آمد

      ‏او قسم خورده که سقا باشد
      آن زمانی که به دنیا آمد

      ‏دست بر زیر سر آب نبرد
      علقمه بود که بالا آمد

      ‏از کمین گذر نخلستان
      با خبر بود که تنها آمد

      ‏کاش آن تیر نمی آمد، حیف
      از بد حادثه اما آمد

      ‏انکسار از همه جا می بارید
      از حرم، شاه حرم تا آمد

      ‏داشت آمادۀ هجرت می شد
      که در این فاصله زهرا آمد

      از دل علقمه زیبا می رفت
      ‏مثل آن لحظه که زیبا آمد
   

   ****************************


      رفتی و با رفتنت چه بر سر من رفت
      هر چه توان داشتم ز پیکر من رفت

      پشت و پناه یکی دو روزه ی من نه!
      یک جبل الرّحمه از برابر من رفت

      نیست کمر درد من به خاطر اکبر
      دردم از این است که برادر من رفت

      گفتم ابوالفضل هست غصه ندارم
      عیب ندارد اگر که اکبر من رفت

      بس که بلند است هلهله به گمانم
      کوفه خبر دار شد که لشگر من رفت

      زود زمین خوردن من علتش این است
      تیر به بال تو خورد و در پر من رفت

      چشم قشنگ تو سه شعبۀ مسموم
      وای چه ها بر تو ای برادر من رفت

      خواهر من یک به یک به اهل حرم گفت
      وای ابوالفضل رفت... معجر من رفت

      گفت مرا هم ببر به علقمه گفتم :
      زودتر از رفتن تو مادر من رفت

      رفتی و با رفتن تو دست حرامی
      تا بغل گوشواره ی دختر من رفت

      طفل رضیع مرا رباب کفن کرد
      فکر کنم دیدۀ آب آور من رفت

      جان حسین روی نیزه باش مراقب
      دیدی اگر سمت کوفه خواهر من رفت


  ***************************


      خبر پیچید سقا بهم پیچید
      کنار خیمه ها آقا بهم پیچید

      قمر افتاد، پشت سرش آفتاب افتاد
      همین جا بود عاشورا بهم پیچید

      سرش از سر بلندی بود، بالا بود
      عمود آنقدرها زد تا به هم پیچید

      نه، این مال زمین افتادن او نیست
      دو چشمانش همان بالا به هم پیچید

      تمام اتفاقاتی که انجامید
      همه یک جا شد و یک جا به هم پیچید

      هزاران چشم خیره، خیره تر می شد
      بساط دختر زهرا به هم پیچید

      و نا گه دختری داد زد گفت بابا...
      بیا که معجر زن ها بهم پیچید ...


  ****************************

      آبی نبود اگر که تو دریا نمی شدی
      مشکی نبود اگر که تو سقا نمی شدی

      حالا که  مثل نور شدی و قمر شدی
      ای کاش هیچ وقت تو پیدا نمی شدی

      این تیر با نگاه نظر می زند تو را
      حالا نمی شد این همه زیبا نمی شدی؟!

      می خواستی که تیر نگیرد تن تو را
      کاری نداشت، خوش قد و بالا نمی شدی

      تو جمع خیمه بودی و تقسیم کردنت
      ور نه در این مزار کمت جا نمی شدی

      پیش قد حسین، تمامت شکسته بود
      تقصیر تو نبود اگر پا نمی شدی
     

   ****************************

      ای بزرگ خاندان آب ها
      آشنای مهربان آب ها

      در مقام شامخ سقائیت
      بند می آید زبان آب ها

      با تماشای لب دریائیت
      آب افتاده دهان آب ها

      مثل دریایی ولیكن می دهی
      مشك خشكی را نشان آب ها

      زیر بار تیر های مشك تو
      خورد گردید استخوان آب ها

      بعد لب های تبسم ریز تو
      گریه افتاده به جان آب ها

      از وداع تو حكایت می كند
      دست های پر تكان آب ها

      گریه ی امروز مال چشم تو
      گری یه فردا از آنِ آب ها

      راستی بی تو چه رنگی می شود؟
      شعرهای شاعران آب ها...

     
  ****************************
 

      این آب ها که ریخت، فدای سرت که ریخت
      اصلا فدای امّ بنین مادرت، که ریخت

      گفته خدا دو بال برایت بیاورند
      در آسمان علقمه، بال و پرت که ریخت

      اثبات شد به من که تو سقای عالمی
      بر خاک، قطره قطره ی چشم ترت که ریخت

      طفلان از این که مشک به دست تو داده اند
      شرمنده اند، بازوی آب آورت که ریخت

      گفتم خدا به خیر کند قامت تو را
      این قوم غیض کرده به روی سرت که ریخت

      وقت نزول این بدن نا مرتّبت
      مانند آب ریخت دلم؛ پیکرت که ریخت

      معلوم شد عمود شتابش زیاد بود
      بر روی شانه های بلندت سرت که ریخت

      اما هنوز دست تو را بوسه می زنم
      این آب ها که ریخت فدای سرت که ریخت

 



موضوعات مرتبط: حضرت عباس(ع) - شهادتشب نهم محرم

برچسب‌ها: اشعار شب نهم محرم
[ 2 / 9 / 1391 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار شب نهم محرم


رضا رسول زاده

گر غم به دلت داری، غمخوار ابالفضل است
دل را نده بر هر کس، دلدار ابالفضل است

مجموعه ی تقوا و، ایثار ابالفضل است
در لشکر ثاراله، سردار ابالفضل است

آری ادبش را او از، ام بنین دارد
صد خادم درباری، چون روح الامین دارد

از قامت او پیدا، روی پدرش باشد
هر خصم فراری از، تیغ و سپرش باشد

نذر پسر زهرا، دستان و سرش باشد
خورشید حسین است و، این هم قمرش باشد

شد ماه بنی هاشم، تنها لقب عباس
مهتاب خورَد غبطه، بر خال لب عباس

تیغ و علمِ حق است، تیغ و علم عباس
لرزه به جهان افتد، با هر قدم عباس

در پای نهال دین، چون ریخت دم عباس
محشر به کف زهراست، دست قلم عباس

تا دست جدای او در، حشر عیان گردد
هر عبد گنهکاری، بخشیده به آن گردد

ای کاش بیایم من، تا به حَرَمت ساقی
بر مادر تو زهرا، دادم قسَمت ساقی

یک روز بمیرم من، زیر قدمت ساقی
بنما نظری گردم، سیراب یمت ساقی

از باده ی تو امشب، مستم من و آشوبم
سر بر در میخانه، از عشق تو می كوبم

 

****************************


علیرضا قزوه

محرّم آمده از شهر غم، عَلَم در دست
برای سینه زدن، تکیه شد سراسر دست

محرّم آمد و خم­خانه ی ازل وا شد
وضو ز باده گرفتم، زدم به ساغر دست

حسین آمده با ذوالفقار گریانش
که: هان حسینم و تنهاترین علم بر دست

حسین آمده تا شرح شقشقیّه کند
حسین آمده با خطبه ی پدر در دست

(چو دست برد به تیغ، آسمانیان گفتند:
به ذوالفقار مگر برده است حیدر، دست؟ )

چو ذوالفقار علی چرخ می زند، بی تاب
چه حال داده خدایا مگر به اکبر دست؟

ز خیمه گاه می‌ آید چو گرد باد عطش
حسین را بنگر پاره ی جگر در دست!

چه روز بود که دیدیم ما به کرب و بلا!
چه حال بود به ما داد روز محشر دست!

بدو شکایت اهل مدینه خواهم برد
به خواب گر دهدم دیدن پیمبر، دست

نشسته ام به تماشای زیر و رو شدنم
به لحظه ای که برد شمر، سوی خنجر، دست

به خویش می نگرم با دو چشم خون آلود
نگاه کردم و در نهر شد شناور، دست

به رود علقمه بنگر که می زند بر سر
به دستگیریِمان موج شد سراسر دست!

نمی توانم بر روی عشق، بندم چشم
نمی توانم بردارم از برادر ، دست

تو هر دو چشم من! از هر دو چشم، چشم بپوش
ز هر دو دست، برادر! بشوی دیگر، دست

به پای دست تو سر می دهند، سرداران
به احترام تو با چشم شد برابر، دست!

به یاد دست تو ای روشنای چشم حسین!
چقدر شام غریبان زدیم بر سر، دست

تو را فروتنی از اسب بر زمین انداخت
نمی رسید وگرنه به آن صنوبر، دست

قنوت، پر زدن دست­های مشتاق است
به احترام ابوالفضل می کشد، پر، دست!

مگر تو دست بگیری که دست­گیر تویی
به آستان شفاعت نمی رسد هر دست!

اگر چه پیش قدت شد قصیده ام کوتاه
به اشتیاق تو شد، سطر سطر دفتر، دست

حدیث دست تو را هیچ کس نخواهد گفت
مگر به روز قیامت رود به منبر ، دست!


****************************

محمود ژولیده

ز سجایای تو انگار به ما هم دادند
یعنی ای ماه ز مهر تو بما غم دادند

ادب ماه بنازم که به ما نور دهد
این همه عشق، نگویید بما کم دادند

ای لب لعل تو نازم که به خشکی دریاست
شکر لِلَّه به ما هم کمی از یم دادند

ز وفاداری تو علقمه شد عالمگیر
یعنی از مکتب تو نور به عالم دادند

مادرت ام بنین درس ادب داد تو را
این تو بودی که از این درس دمادم دادند

ذکر غم های حسین از لب تو چون برخواست
قبل هر چیز به یمن تو بما هم دادند

در تماشای تو دلداده تر از زینب کیست؟
این حسین است که بی تو، به قدش خَم دادند

هرکه مست تو شود کار مسیحا بکند
گویی از جام تو بر عیسی مریم دادند

راستی واسطۀ نام کلیم الله کیست؟
می ساقیست به موسی که چنین دم دادند

سجده دانید ملائک به چه کردند همه ؟
سیری از نور ابالفضل به آدم دادند

باید از راه بصیرت به تو آقا برسیم
چون به لطف تو به ما اذن محرم دادند

به علمداری و دینداری این آقا بود
که بما بی خبران هیئت و پرچم دادند

به فداکاری آقام ابالفضل قسم
مثل عباس بما خط مقدم دادند

یاری رهبرمان رمز مسلمانی ماست
عَلَم قافله را دست معظم دادند



موضوعات مرتبط: حضرت عباس(ع) - شهادتشب نهم محرم

برچسب‌ها: اشعار شب نهم محرم
[ 2 / 9 / 1391 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار شب نهم محرم

حجت الاسلام رضا جعفری

داری به یک فرات بدل می کنی مرا
مضمون صد شریعه غزل می کنی مرا

من عمق بی کسی تو را درک می کنم
وقتی شبیه مشک بغل می کنی مرا

پیش تو هیچ مشکلی آنقدر سخت نیست
در ظرف چند ثانیه حل می کنی مرا

اینقدر در مدار خودت دور من مگرد
داری در این مدار، زحل می کنی مرا

صبح است ساقیا و تو آیا به یک نگاه
مهمان دو پیاله عسل می کنی مرا؟


******************************


وحید قاسمی

امیر علقمه از صدر زین به زیر افتاد
میان لشگری از تیغ و نیزه گیر افتاد

دو دست زخمی او ماند و طعنه ی تکبیر
به یــاد مــنــزلت آیــه ی غــدیر افــتــاد

چقدر شِدت ضرب عمود سنگین بود!
دوبــاره چند تــرک بر دل کویــر افتاد

نگاه خسته و شرمنده اش به آقا گفت:
ببخش‎‏ْ، مشک حرم بین این مسیر افتاد

چگونـه پیکـر او را بـه خـیـمه هـا ببرد؟
حسین گریه کنان فکر یک حصیر افتاد


******************************


مهدی رحیمی
 
بین شك كردگان اگر انداخت
چهره در چهره ی قمر انداخت

سلسله كوهِ هاشمی شد چون
دست در بازوی پدر انداخت

زلف را ریخت روی شانه ی باد
باد را بین دردِ سر انداخت

اكثر دشمنان خود را او
نه كه با تیغ، با نظر انداخت

از كمانی كه داشت از دستش
مژه اش تیر بیشتر انداخت

یكی از ترس او سپر برداشت
یكی از هیبتش سپر انداخت

آمد عباس نصف لشگر را
از تكاپو همین خبر انداخت

ظهر فهمید طعم مُردن را
هر كسی را كه در سحر انداخت

شیر را كرد شیرِ در كاسه
تا بنوشد در او شكر انداخت


******************************

محمود ژولیده‌

ای‌ كه‌ غم‌ تو داده‌ بروز انكسار من‌
برخیز و خود ببین‌، دل‌ بی‌ غمگسار من‌

برخیز و خود، شكستگی‌ قامتم‌ ببین
‌ زیر سؤال‌ رفته‌ همه‌ اقتدار من‌

ای‌ پاسبان‌ و پشت‌ و پناه‌ خیام‌ من‌
 بی‌ تو شكست‌، شیشۀ‌ صبر و قرار من‌

صاحب‌ لوای‌ لشكرم‌، ای‌ صاحب‌ رجز!
خیز و به‌ اهتزار درآور، شعار من‌

چشم‌ خمار، باز كن‌ ای‌ ساقی‌ خموش‌!
 باشد سبوی‌ مشك‌ تهی‌، آشكار من‌

ای‌ باب‌ حاجتم‌، به‌ توأم‌ حاجتی‌ بود
تنها بده‌، جواب‌ لب‌ شیر خوار من‌

جانا، گمان‌ مبر كه‌ تو افتاده‌ای‌ ز پا
زیرا كه‌ تا به‌ حشر، تویی‌ تك‌ سوار من‌

بعد تو دست ها به‌ جسارت‌ چو وا شود
 زینب‌ به‌ تازیانه‌ رود از دیار من‌

خوش‌، بوی‌ یاس‌ مقتل‌ عباس‌ می‌دهد
 مادر بیا دمی‌ بنشین‌ در كنار من‌

ای‌ یادگار حیدر كرار، بعد تو
 نام‌ تو در جهان‌ بشود یادگار من‌

غمگین‌تر از شهادت‌ تو نیست‌ مشكلی‌
 بعد از تو هیچ‌ كس‌ نشود پاسدار من‌


******************************


علی زمانیان

برخیز ای ستون حرم وقت خواب نیست
با من بیا به خیمه نیازی به آب نیست

این مشک را بگیر و ببر خیمه و بگو
یک قطره هم نبود وَ دیگر رباب نیست

وقت غروب بعد تو و قاسم و علی
دیگر برای ناقۀ زینب رکاب نیست

آن لحظه لااقل تو ز جا خیز و خود بگو
بی رحم! جانشین النگو طناب نیست

حرفی بزن عزیز دلم دق نده مرا
این مشک پاره پاره برایم جواب نیست


******************************


جواد حیدری

ای ساغر دل شکسته عباس
در حسرت آب خسته عباس

عباس فدای غیرت تو
مات است فلک ز همت تو

ای آیینۀ ظهور حیدر
در چهرۀ توست نور حیدر

رفتی و مرا ز پا نشاندی
داغت به دل حرم نشاندی

تا چشم تو را دریده دیدم
در آن رخ یک شهیده دیدم

ابروی شکسته ات عجیب است
بعد تو برادرت غریب است

مانده نگه تو با اشاره
عباس به سوی مشک پاره

طفلی که به گاهواره باشد
بعد از تو گلوش پاره باشد

آغاز شود دگر جسارت
شد روزیِ زینبم اسارت

ممنون تو ای برادرم من!
جسم تو حرم نمی برم من


******************************


حجت الاسلام رضا جعفری

حساب می کنم امشب مساحت حرمت را
کدام هندسه ترسیم می کند کرمت را

کتاب عمر تو را با چه مایه ای بنویسم
کدام گوشه نهادم دو دست چون قلمت را

شروع می کنم امشب دوباره روضه بخوانم
کجا گذاشته ام مشک و شانه و علمت را

تو با چه زوایه هایی گذشتی از بغل آب
چگونه وفق دهم نغمه های زیر و بمت را

چگونه شد که تو بی آب آمدی ز شریعه
ندیده ام که یک بار بشکنی قسمت را

و بند می زند آن جا زنی که قبر ندارد
به دست های کبودش شکستهٔ علمت را


******************************


حبیب نیازی

ای از همه بریده بریده بریده تر
بنگر به پای تو نفس من بریده تر

از من دو دست بر کمر و از تو بر زمین
از تو دو دیده خونی و از من دو دیده تر

بالای پیکر پسرم خم شدم ولی
پائین جسم تو شده ام قد خمیده تر

من با امیدِ دیدنِ رویت دویده ام
اما عمود زن به سراغت دویده تر

داری برای مشكِ حرم ضجّه می زنی
مشكت دریده، بین دو ابرو دریده تر

رنگِ تمام منتظرانت پریده است
اما رباب از همه رنگش پریده تر


******************************


علی انسانی

مَپسَند ای امید من و میر لشگرم
دونان کشند بانگ شعف در برابرم

پشتم شکست و رشته امید من گسست
هرگز چنین شکست نمی بود باورم

گر آبِ مشک ریخت، چه غم؟ آبرو به جاست
بین اشک دیده گان من ای آب آورم

سقایی تو گشته مُحول به چشم من
مشکی ز اشک دارم و در خیمه می برم

از من صدای گریه به گوش حرم رسید
آگه شدند داغ، چه آورده بر سرم

روح ادب، تو بودی و در عمر خویشتن
نشنید گوشم از تو که خوانی برادرم

خواندی مرا برادر و، دانستم از جنان
پیش از من آمده به سراغ تو مادرم

گفتی تن تو را نبرم سوی خیمه ها
اما، تنی نمانده ز تو پاره پیکرم


******************************


علی اکبر لطیفیان

پیش فرات این همه دریا چه می کند؟
این مشک روی شانۀ سقّا چه می کند؟

تنها به خاطر گل روی سکینه است
دریای التماس به دریا چه می کند

مبهوت مانده بود "خدای فرشته‌ها
مهریۀ مدینه در این جا چه می کند؟"

نزدیک کردمت به لبم تا که بنگری
روح بنفشه‌ایِ تو با ما چه می کند

زخم عطش ضریح لبم را شکسته کرد
حالا ببین که با لب گل ها چه می کند؟

حالا میا به خیمه ببینم که هر دومان
با موج هات فاطمه فردا چه می کند؟

در این طرف صدای پریشان دختری
بابا عمویم آن طرفِ ما چه می کند؟


******************************


محمود ژولیده

تیر می آمد ز هر سو چون بر این اعضای من
پای می کوبید آن سو لشگر اعدای من

مست بودم، دست دادم، بال بگرفتم ز عرش
در جنان بالاتر از هر کشته باشد جای من

چشم رفت و دست رفت و مشک رفت و آب ریخت
فرق بشکست و علم افتاد از بالای من

روی گلگون، دل شکسته، با سر افتادم زمین
غصه ای در دل نباشد جز غم مولای من

آن چه من دیدم خدا داند نمی داند کسی
غیر بانویی که آمد لحظه ی غم های من

بانویی پهلو شکسته، دست روی پهلویش
چهره نیلی، قد خمیده ناله دار ای وای من!

او مرا فرزند خود خواند و من از شوق این زمان
یا اخا خواندم امامم را که شد امضای من


******************************


مهدی نظری

این پهلوان با وفا آخر زمین خورد
قطعا در آن ثانیه که اکبر زمین خورد

من که شنیدم تیر تا بر مشک او خورد
از شرم  روی مادرِ اصغر زمین خورد

هرگز نمی فهمم چنین مرد رشیدی
با آن همه هیبت چرا با سر زمین خورد

افتاد پای فاطمه از روی مرکب
انگار در محراب خود حیدر زمین خورد

افتادن بی دست بد دردیست والله
لشکر که دید او از همه بدتر زمین خورد

بر غیرتش برخورد زینب را ببیند
از فکر این طفلانِ بی معجر زمین خورد

وقتی زمین افتاد آن جا خوب فهمید
که حضرت زهرا چگونه بر زمین خورد

وقتی علمدارِ حرم از اسب افتاد
دیدند بین خیمه یک خواهر زمین خورد

صد مرتبه از نیزه ها افتاد عباس
هر دفعه که افتاد یک دختر زمین خورد

چون قصۀ دستان او فهمید مادر
می گفت که چشمش زدند آخر زمین خورد


******************************


حسن لطفی
 
این که بر سینۀ خود داغ برادر دارد
نتواند که سر از سینۀ تو بردارد

تیرها با همه قامت، به تنت جا شده اند
وای بر من چه قدر پیکر تو پَر دارد

می کِشی پا به زمین و کمرم می شکنی
کمی آرام که در پای تو مادر دارد...

...می کِشد تیر ز چشمان تو با دست کبود
ولی این تیر چرا هیبت خنجر دارد

ای رشید حرمم بی تو حرم غارت شد
آخر این خیمه ی آتش زده دختر دارد

چه شده با سرت از ضربۀ سنگین عمود
بین ابروی تو سخت است ترک بر دارد

چار كنجِ علم و بیرق و مشك و دستت
وسعتی است كه این صحن مطهر دارد


******************************


سیدحسن رستگار

نگاه علقمه خندید و در سجود افتاد
 همین که سایۀ سروش به روی رود افتاد

قدم به آب که زد موج موج طوفان شد
 عروس آب به پای مهِ وجود افتاد

عطش ز رنگ نگاه و لبش نمایان بود
 به یاد یار غریبی که تشنه بود افتاد

دو دست پر شده از آب را ز هم وا کرد
 بلور آب ز دستی که می گشود افتاد

لبان خشک به «الله اکبر»ی تر کرد
 ادب چشید زبانش که در شهود افتاد

به دست مشک و به دل شوق آب آوردن
 ولی چه حیف، که مشکش در آن حدود افتاد

چه صحنه ها که ندیدند نهر و نخلستان
 دو دست خیس علمدار را که زود افتاد

کمی جلوتر از آن تیر و چشم شهلایش
 و ضربه ای به سرش خورد تا که خُود افتاد

طنین نالۀ «ادرک اخا»ش جاری شد
 دگر به خیمه نیامد عمو، عمود افتاد


******************************


سیدحبیب حبیب پور

الهی آسمان، بی ماه گردد
زمین در حسرت و در آه گردد
الهی آن که زد بر سر عمودت
اسیر محنت جان کاه گردد

***
تنت چون آسمان، زخمت ستاره
تو عطشان، مشک آبت پاره پاره
بنفسی انت یا عباس، عباس
برادر جان ! امیرم شو دوباره

***
من و بی تو در این دنیا چه سخت است!
به خاک این قامت رعنا چه سخت است!
الهی هیچ کس چون من نبیند
که مرگ تشنه لب سقا چه سخت است!


******************************


صادق رحمانی

کاش می گشتم فدای دست تو
تا نمی دیدم عزای دست تو

خیمه های ظهر عاشورا هنوز
تکیه دارد بر عصای دست تو

از درخت سبزِ باغ ِ مصطفی
تا فتاده شاخه های دست تو

اشک می ریزد ز چشم اهل دل
در عزای غم فزای دست تو

یک چمن گل های سرخ نینوا
سبز می گردد به پای دست تو

در شگفتم از تو ای دست خدا
چیست آیا خون بهای دست تو؟


******************************


محسن عرب خالقی

من و اشک و علمداری که دیگر بر نمی خیزد
چه باید کرد با یاری که دیگر بر نمی خیزد

مریزید آب های بی حیا در این سرازیری
ز مشک آبرو داری که دیگر بر نمی خیزد

بیا و زخم های کهنه و نو را تماشا کن
کدامین زخم شد کاری که دیگر بر نمی خیزد

عمویی خواب رفت، از خواب افتادند چشمانی
مگو حرفی ز بیداری که دیگر بر نمی خیزد

خبر آمد تمام چشم ها باران شد و بارید
ببار ای گریه ی جاری که دیگر بر نمی خیزد

نگاه تشنه ی طفلی کنار خیمه می پرسد
میان گریه و زاری که دیگر بر نمی خیزد

کنار خیمه تا ده تا شمردی بارها اما
عزیزم از چه بشماری که دیگر بر نمی خیزد


******************************


محمد سهرابی

کعبه عشق نگر دور و برش دعوا شد
استلامش چه شلوغ است سرش دعوا شد

گوئیا مملکت وی به نگاهش بسته
در قشون بر سر چشمان ترش دعوا شد

آسمان را همه خواهند به منزل ببرند
بی سبب نیست که روی قمرش دعوا شد

قبر خورشید ندیدند که سوزانندش
چون پدر نیست به نعش پسرش دعوا شد

بر سر نیزه نشد بند... ولی علت چیست؟
علت این است بهم ریخت، سرش دعوا شد


******************************


جواد حیدری

نام سقا دیده ها را خوب گریان می کند
دیده ی پر اشک را سقا چراغان می کند

او بُود باب الحسین ذُخر الحسین عبد الحسین
عالمی را بر در ارباب مهمان می کند

هر که می گوید حسین آغوش بگشاید بر او
بر دل سینه زنان لطف فراوان می کند

دست داده تا بگیرد دست هر افتاده را
این اباالفضل است بر ما لطف و احسان می کند

" خلق می دانند در بهدار ی قرب حسین
دردها را بیشتر عباس درمان می کند"

مادرش ام البنبن هم ضامن عشاق اوست
در قیامت شیعیان را شاد و خندان می کند

دست او بر دست زهرا روز محشر دیدنی ست
دست او مشکل گشایی از محبان می کند

پیش او از معجر زینب سخن گفتن خطاست
این سخن عباس را زار و پریشان می کند

سی شب ماه محرم باید از عباس گفت
گفتن از او لطف مهدی را نمایان می کند


******************************


سید حبیب نظاری

من و یک درد، یک اندوه رایج
و بیم روز اعلام نتایج
بدون دست‌های مهربانت
چه خواهم کرد، یا باب‌الحوائج؟

***
رها مانده است بر شن‌ها چه دستی!
جدا از پیکر سقا، چه دستی!
عموی ماه! بعد از دست‌هایت
بگیرد دست بابا را چه دستی؟

 

******************************


محمد جواد غفورزاده


هر دل كه به عشق، پای بندش كردند
با مِهر حسین، ارجمندش كردند

بر پای علمدار، چو بر خاك افتاد
با نام " ابوالفضل " بلندش كردند


******************************

ژولیده نیشابوری

منم ماه بنى هاشم که عباس است نام من
بود ام البنین مام و، على باب کرام من

من آن سرباز جانبازم که از لطف خداوندى
لبالب از مى حب حسینى گشته جام من

من آن مرد سلحشورم که بهر کشتن دونان
بود شمشیر تیز شاه مردان در نیام من

من آن شیرم که چون افتد به دامم دشمن قرآن
نباشد بهر او راهى که بگریزد ز دام من

من آن علمدارم که اندر عرصۀ هیجا
سر دو نان، چو گویى، نرم گردد زیر گام من

بود این افتخارم بس، که گوید خسرو خوبان
بود عباس نام آور نگهبان خیام من

غلام و جان نثار و چاکر و عبدم به دربارش
که اندر رتبه شاهانند در عالم غلام من

ندادم تن به زیر بار ظلم و ذلت و خوارى
که بر ذرات عالم گشته واجب احترام من

نکردم بى وفایى با حسین، آن خسرو خوبان
به عالم گشت ثابت زین فداکارى مقام من

نخوردم آب و، دادم تشنه جان و، در درون آب
ز سوز تشنگى مى سوخت بهر آب کام من

نگردد خوار و زار و زیردست ظالمان هرگز
نماید پیروى کردار هر کس بر مرام من

رسان (ژولیدۀ ) محزون درورد گرم و بى پایان
به نزد دوستان من پس از عرض سلام من


******************************

محمود ژولیده

آمدم‌ با چه‌ شتابی‌ ز حرم‌ در بر تو
با امیدی‌ كه‌ ببینم‌ رخ‌ جان‌ پرور تو

سر و مشك‌ و علم‌ و دست‌ تو از هم‌ چو گسست‌
دشمنم‌ گفت‌ كه‌: پاشید ز هم‌ لشگر تو

نیست‌ تقصیر فرات‌ این‌ همه‌ شرمندگی‌ات‌
خشك‌ شد دیده‌اش‌ از ریختن‌ ساغر تو

گر كه‌ از شرم‌ سر از سجده‌ نیاری‌ بالا
پس‌ چسان‌ تیر بر آرم‌ ز نگاه‌ تر تو

از غم‌ مشك‌ ز بس‌ دیدۀ‌ تو خونبار است‌
ریخته‌ خون چو نقابی‌ به‌ رخ‌ انور تو

بیش‌ از این‌ تا كه‌ تو احساس‌ به‌ غربت‌ نكنی‌
مادرم‌ فاطمه‌ آمد عوض‌ مادر تو

شده‌ مجموعه‌ای‌ از خاطره‌ پا تا به‌ سرت‌
یاد حیدر كنم‌ از زخم‌ عمیق‌ سر تو

كمرم‌ راست‌ نگردد ز چنین‌ خم‌ شدنت
‌ با چه‌ رویی‌ ببرم‌ سوی‌ حرم‌ پیكر تو

روضه‌ خوانان‌ عطش‌ از عطشم‌ دم‌ نزنند
كه‌ دهند، شرح‌ لب‌ و دیدۀ خشك‌ و تر تو


******************************


قاسم نعمتی

تا خیمه ها عباس دارد غم ندارم
پشتم به تو گرم است ای کوه وقارم

من رحمت الله و تو پرچم دار فضلی
بوسیدن دستان تو  شد افتخارم

سلطانی ام در کربلا از توست عباس
در سایه ی قد تو، صاحب اقتدارم

تنها تویی که سه حرم داری در عالم
دست جدایت را به چشمانم گذارم

تا که صدا کردی برادر یاری ام کن
بند دلم را پاره کردی ای نگارم

هر جا نظر کردم تو را دیدم به صحرا
گرد تن پاشیده ی تو بی قرارم

بوی مدینه می دهد خون لبانت
حس می کنم مادر نشسته در کنارم

شمشیر تیز است و عمود آهنین پهن
آشفته در هم گیسوانت ای بهارم

بر خیمه ها چشم طمع دارد دشمن
جان خودت صاحب علم دلشوره دارم

ترسم شود زینب اسیر بی حیایی
در فکر آن طفلان در حال فرارم


******************************


علی انسانی

ای علمدار سپه، کو عَلمَت
علم و دست ز پیکر قلمت

داغت ای ماه هلالم کرده ست
الف قدّ تو دالم کرده ست

تو به خون خفته کنون در بر من
داده پیغام چنین دختر من

گر نشد آب میسّر گردد
گو عمو خود به حرم برگردد

حال خواهم به حرم برگردم
گر به آن طفل برابر گردم

خود بگو من چه بگویم به جواب
گر ببیند نه عمو هست نه آب


******************************


سعید حدادیان

حرف دلِ آب را کجا می زد مشک
سر تا سر کربلا صدا می زد مشک

تیری آمد به قلب عباس نشست
چون طفل رباب دست و پا می زد مشک


******************************


حجت الاسلام رضا جعفری

وقتش رسیده است که پر در بیاوری
از راز خنده ی همه سر در بیاوری

وقتش رسیده است که با روضه های خشک
اشکی ز چشم چند نفر در بیاوری

وقتش رسیده است که موسی شوی و باز
از نیل تا فرات جگر در بیاوری

خود را به روی تیغ کشاندی که جنگلی
از زیر دست های تبر در بیاوری

تو یک تنه حریف همه می شوی و بس
از این قماط، دستی اگر در بیاوری

تو از نوادگان مسیحی،‌ بعید نیست
از خاک، ‌مشک تازه و تر در بیاوری

در این کویرِ خار، گل انداخت گونه ات
گفتی کمی ادای پدر در بیاوری

لب می زنی به هم که بخوانی ترانه ای
اشکی به این بهانه مگر در بیاوری

 



موضوعات مرتبط: حضرت عباس(ع) - شهادتشب نهم محرم

برچسب‌ها: اشعار شب نهم محرم
[ 2 / 9 / 1391 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 62 صفحه بعد